4f/ss (58)
چکیدهای در مورد سورة شوری:
این سوره پیرامون مسئلة وحی سخن میگوید که خود نوعی تکلم از ناحیة خدای سبحان با انبیاء و رسل او است. همچنان که میبینیم در آغاز میفرماید «کَذالِکَ یُوحی اِلَیْکَ وَ اِلیَالَّذینَ مِنْ قَبْلِکَ اللهُ …» و در آخر هم میفرماید «وَ ما کانَ لِبَشَرٍ اَنْ یُکَلَّمَهُ اللهُ اِلاّ وَحْیاَ»ـ تا آخر سوره و نیز در بین سوره هم چند نوبت سخن از وحی میآورد؛ یکجا میفرماید: «وَ کَذالِکَ اَوْحَیْنا اِلَیْکَ قُرْآناً عَرَبِیاً …» جایی دیگر میفرماید: «شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الّینِ ما وَصّی بِهِ نُوحاً …» و نیز میفرماید «اَللهُ الَّذی أَنْزَلَ الْکِتابَ بِلْحَقَّ وَ الْمیزانَ …» و همچنین چند نوبت در سوره سخن از رزق به میان آورده چون وحی خود رزقی است برای انبیاء.
بنابراین مسئلة وحی موضوعی است که در این سوره محور کلام قرار گرفته. و اما مطالب دیگر از قبیل آیات توحید و صفات مؤمنین و کفار، و سرانجامی که هر یک از این دو فریق دارند، و بازگشتشان به خدای سبحان در روز قیامت، از باب «الکلام یجّر الکلام= حرف، حرف میآورد» میباشد، و منظور اولی سوره نیست.
این سوره در مکه نازل شده ـ مگر چند آیة آن که استثناء شده است، و آیة «وَالَّذینَ استَجابَوا لِرَبِّهمْ» تا آخر سه آیه، و یکی هم آیة «قُلْ لا أسْألُکُمْ عَلَیْهِ أجْراً اِلاَّ الْمَوَدَّهَ فی الْقُرْبی» تا آخر چهار آیه است
«حم عسق»
این پنج حرف از حروف مقطعه است که در اوائل چند سوره از سورههای قرآن آمده، و این از مختصات قرآن کریم است و در هیچ کتاب آسمانی دیگر دیده نمیشود.
مفسرین ـ قدماء و متأخرین ـ در تفسیر آنها اختلاف کردهاند، و صاحب مجمعالبیان، مرحوم طبرسی در تفسیر خود یازده قول از آنها در معنای آن نقل کرده.
1ـ این حروف از متشابهات قرآن است که خدای سبحان علم به آن را به خود اختصاص داده، و در ذیل آیة هفتم از سورة آل عمران فرموده «تأویل متشابهات را جز خدا کسی نمیداند».
2ـ هر یک از این حروف مقطعه نام سورهای است که در آغازش قرار دارد.
3ـ این حروف اسمائی هستند برای مجموع قرآن.
4ـ مراد از این حروف این است که بر اسماء خدای تعالی دلالت کنند. پس معنای «الم» «أنا الله اعلم»؛ و معنای «المر» «أنا الله اعلم و أری»؛ و معنای «المص» «أنا الله اعلم و افضل» میباشد. و در حروف «کیعص» کاف از «کافی» و هاء از «هادی» و یاء از «حکیم» و عین از «علیم» و صاد از «صادق» گرفته شده ـ این مطلب از ابنعباس روایت شده است.
و حروفی که از اسماء خدا گرفته شده طرز گرفته شدنش مختلف است، بعضی از حروف از اول نام خدا گرفته شده ـ مانند کاف که از «کافی» است ـ و بعضی از وسط گرفته شده ـ مانند یاء که از «حکیم» است ـ و بعضی از آخر گرفته شده ـ مانند میم که از «اعلم» گرفته شده.
5ـ این حروف اسمائی از خداست اما مقطعه و بریده که اگر از مردم کسی بتواند آنها را آنطور که باید ترکیب کند به اسم اعظم خدا دست یافته، همانطور که از ترکیب «الر» و «حم» و «ن» «الرحمان» درست میشود، و همچنین سایر حروف. چیزی که هست ما انسانها قادر بر ترکیب آن نیستیم. این معنا از سعیدبن جبیر روایت شده.
6ـ این حروف سوگندهایی است که خدای تعالی خورده، و مثل اینکه خداوند به این حروف سوگند میخورده بر اینکه قرآن کلام او است. و اصولاً حروف الفباء دارای شرافتی هستند، چون با همین حروف است که کتب آسمانی و اسماء حسنای خدا و صفات علیای او، و ریشة لغتهای امتهای مختلف درست میشود.
7ـ این حروف اشاراتی است به نعمتهای خدا و بلاهای او و مدت زندگی اقوام و عمر و اجلشان.
8ـ مراد از این حروف این است که اشاره کند به اینکه امت اسلام تا آخر دهر باقی میماند و منقرض نمیشود، حساب جمل هم که نوعی محاسبه است براین معنا دلالت دارد.
9ـ مراد از این حروف همان حروف الفباء است، چیزی که هست با ذکر نام بعضی از آنها از ذکر بقیه بینیاز بوده، در حقیقت خواسته است بفرماید: این قرآن از الفباء ترکیب شده.
10ـ این حروف به منظور ساکت کردن کفار در ابتدای سورهها قرار گرفته چون مشرکین به یکدیگر سفارش میکردند «مبادا به قرآن گوش دهید، و هر جا کسی قرآن میخواند سر و صدا بلند کنید تا صوت قرآن در بین صوتهای نامربوط گم شود» قرآن این جریان را در آیة «لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْانِ وَ الْغَوْا فیهِ …» حکایت فرموده. و گاهی میشد که در هنگام شنیدن صوت قرآن سوت میزدند، و بسا میشد کف میزدند، و بسا میشد صداهای دسته جمعی درمیآوردند تا رسول خدا را در خواندن آن دچار اشتباه سازند، لذا خدای تعالی در آغاز بعضی از سورههای قرآن این حروف را نازل کرد تا آن رجالهها را ساکت کند، چون وقتی این حروف را میشنیدند به نظرشان عجیب و غریب میآمد و به آن گوش فرا داده در بارهاش فکر میکردند، و همین اشتغالشان به آن حروف از جار و جنجال بازشان میداشت، و در نتیجه صدای قرآن به گوششان میرسید.
11ـ این حروف از قبیل شمردن حروف الفباء است میخواهد بفهماند که این قرآنی که تمامی شما مردم عرب را از آوردن مثلش عاجز کرده از جنس همین حروفی است که مدام با آن محاوره و گفتگو میکنید و در خطبهها و کلمات خود به کار میبندید، باید از اینکه نمیتوانید مثل آن را بیاورید، بفهمید که این کلام از ناحیة خدای تعالی است، و اگر در چند جا و چند سوره این حروف تکرار شده، برای این بوده که همه جا محکمی برهان را به رخ کفار بکشد. این تفسیر از قطرب روایت شده، و ابومسلم اصفهانی هم همین وجه را اختیار کرده، و بعضی از مفسرین قرون اخیر نیز بدان تمایل کردهاند.
این بود آن یازده وجهی که مرحوم طبرسی از مفسرین نقل کرده، و در بین این اقوال وجوه دیگر هم میتوان قرار داد، مثلاً از ابنعباس نقل شده که در خصوص «الم» گفته است «الف» اشاره است به نام «الله» و «لام» به «جبرئیل» و «میم» به «محمَّد» (صلواتالله علیه). و نیز از بعضی دیگر نقل شده که گفتهاند: حروف مقطعه در اوائل هر سورهای که با آن آغاز شده اشاره است به آن غرضی که در سوره بیان شده، مثل اینکه میگویند حرف «نون» در سورة «ن» اشاره است به اینکه در این سوره بیشتر راجع به نصرت موعود به رسول خدا (صلّیالله علیه و آله و سلّم) صحبت شده. و حرف «قاف» در سورة «ق» اشاره است به اینکه در این سوره بیشتر دربارة قرآن، و یا قهر الهی سخن رفته. و بعضی دیگر هم گفتهاند این حروف صرفاً برای هشدار دادن است.
اما حق مطلب این است که هیچ یک از این وجوه آدمی را قانع نمیسازد. اما قول اول که ما در بحث پیرامون محکم و متشابه قرآن است که یکی از اقوال در معنای متشابه همین قول اول است، و محکم بودن و متشابه بودن از صفات آیاتی است که الفاظش بر معنایش دلالت دارد، (چیزی که هست از آنجایی که معانی آن الفاظ با عقاید مسلمه سازش ندارد، میگوییم این آیه متشابه است)، و تأویل از قبیل معنا کردن لفظ نیست، بلکه تأویلها عبارتند از حقایق واقعی که مضامین بیانات قرآنی از آن حقایق سرچشمه گرفته ـ چه محکماتش و چه متشابهاتش ـ و بنابراین نه حروف مقطعه قرآن متشابهات میتواند باشد و نه معانی آنها از باب تأویل.
و اما ده قول دیگر که اصلاً نمیتوان تفسیرش نامید، بلکه تصویرهایی است که از حد احتمال تجاوز ننموده، و هیچ دلیلی که بر یکی از آنها دلالت کند در دست نیست.
بله در بعضی از روایات که به رسول خدا (صلّیالله علیه و آله و سلّم) و ائمه اهل بیت (علیهمالسّلام) نسبت داده شده مؤیداتی برای قول چهارم و هفتم و هشتم و دهم دیده میشود که انشاءالله ـ در بحث روایتی آینده نقل آن و بحث در پیرامونش خواهد آمد.
نکتهای که در اینجا نباید از آن غافل بود این است که این حروف در چند سوره تکرار شده، یعنی در بیست و نه سوره حروف مقطعه آمده که بعضی با یک حرف افتتاح شده، مانند سورة «ص» و «ق» و «ن». و بعضی دیگر با دو حرف چون «طه» و «طس»، و «یس» و «حم» و بعضی دیگر با سه حرف چون «الم» و «الر» و «طسم» و بعضی دیگر با چهار حرف چون «المص» و «المر» و بعضی با پنج حرف چون سوره «کهیعص» و «حمعسق».
از سوی دیگر این حروف هم با یکدیگر تفاوتی دارند، و آن این است که بعضی از آنها تنها در یک جا آمده، مانند «ن» و بعضی دیگر در آغاز چند سوره آمده، مانند «الم»، و «الر» و «طس» و «حم».
با درنظر گرفتن این دو نکته اگر کمی در سورههایی که حروف مقطعه سرآغاز آنها یکی است ـ مانند «الم»، «المر»، «طس» و «حم» ـ دقت کنی، خواهی دید که آن سورهها از نظر مضمون نیز به هم شباهت دارند و سیاقشان یکی است، بطوری که شباهت بین آنها در سایر سورهها دیده نمیشود.
مؤکّد این معنا شباهتی است که در آیات اول بیشتر سورهها مشاهده میشود، مثلاً در سورههای «حم» آیه اول آن یا عبارت «تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ» است، یا عبارتی دیگر که این معنا را میسازند، و نظیر آن آیههای اول سورههایی است که با «الر» افتتاح شده که فرموده: «تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ» و یا عبارتی در همین معنا و نیز نظیر این در سورههایی که با «طس» شروع میشود و یا سورههایی که با «الم» آغاز گشته، که در بیشتر آنها نبودن ریب و شک در کتاب به میان آمده، و یا عبارتی که همین معنا را میسازند.
با درنظر گرفتن این شباهتها ممکن است آدمی حدس بزند که بین این حروف و مضامین سورهای که با این حروف آغاز شده ارتباط خاصی باشد، مؤید این حدس آن است که میبینیم سوره اعراف که با «المص» آغاز شده، مطالبی را که در سورههای «الم» و سورة «صاد» هست در خود جمع کرده. و نیز میبینیم سوره رعد که با حروف «المر» افتتاح شده، مطالب هر دو قسم سورههای «الم» و «المر» را دارد.
از اینجا استفاده میشود که این حروف رموزی هستند بین خدای تعالی و پیامبرش که معنای آنها از ما پنهان است و فهم عادی ما راهی به درک آنها ندارد، مگر به همین مقدار که حدس بزنیم بین این حروف و مضامینی که در سورههای هر یک آمده ارتباط خاصی هست.
و چه بسا اگر اهل تحقیق در مشترکات این حروف دقت کنند، و مضامین سورههایی را که بعضی از این حروف در ابتدای آنها آمده با یکدیگر مقایسه کنند، رموز بیشتری برایشان کشف شود.
و ای بسا که معنای آن روایتی هم که اهل سنت از علی (علیهالسلام) نقل کردهاند همین باشد، و آن روایت ـ بطوری که در مجمعالبیان آمده ـ این است که آن جناب فرمود: «برای هر کتابی نقاط برجسته و چکیدهای است، و چکیده قرآن حروف الفباء است».
«کَذالِکَ یُوحی اِلَیْکَ وَ اِلَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِکَ اللهُ الْعَزیزُ الْحَکیمُ … الةعَلِیُّ الْعَظیمُ»
مقتضای اینکه گفتیم محور اصلی غرض این سوره بین وحی و تعریف حقیقت آن و اشاره به هدف آن و نتایجی که دارد میباشد، این است که اشارة با کلمة «کَذالِکَ» اشاره به شخص وحی باشد یعنی وحی خصوص این سوره به رسول خدا (صلّیالله علیه و آله و سلّم)، در نتیجه تعریف مطلق وحی نیز هست، چون مطلق وحی را تشبیه کرده به محیی که به آن اشاره نموده، و به مخاطب نشان داده، در نتیجه مضمون آیه مثل این میشود که بگویم انسان مثل زید است، در اینجا نیز میفرماید: وحی بور کلی مثل وحی همین سوره است.
و بنابراین، جملة «اِلَیْکَ وَ اِلَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِکَ» در معنای این است که فرموده باشد «اِلَیْکُمْ جَمیعاً» یعنی نظیر وحی این سوره، به همه شما امتهای بشری وحی میشد. و اگر نگیرند، اینک در آیة مورد بحث به حال کسانی اشاره میکند که به غیر از خدا اولیایی برای خود درست کردند، و آنها را در ربوبیت و الوهیت شرکای خدا پنداشتند، آنگاه میفرماید: خدا از آنچه این طایفه میکنند غافل نیست، و اعمالشان علیه خود آنان محفوظ میماند، تا به زودی بر آن اعمال مؤاخذه شوند، و در این بین رسول خدا (صلّیالله علیه و آله و سلّم) هیچ مسئولیتی ندارد، چون بجز ابلاغ رسالت وظیفهای ندارد، نه وکیل مردم است نه از اعمال آنان زازخواست میشود.
پس اینکه فرمود «اَللهُ حَفیظُ عَلَیْهِمْ» معنایش این است که شرک آنان را علیه آنان حفظ میکند، و همچنین گناهان و اعمال فاسدی مترتب بر شرک ایشان است.
«وَ ما اَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکیلٍ» ـ یعنی اعمال مردم به تو واگذار نشده تا تو آن را برایشان اصلاح کنی، و به این منظور به سوی دین حق هدایتشان کنی. این آیة شریفه لحنش لحن تسلیت دادن به رسول خدا (صلّیالله علیه و آله و سلّم) است.
بحث روایتی
در الدرالمنشور است که ابناسحاق و بخاری در تاریخ خود، و ابنجریر به سندی ضعیف از ابنعباس، از جابربنعبدالله ابنرباب روایت کردهاند که گفت: روزی ابویاسربن اخطب با جمعی از مردان یهود به رسول خدا (صلّیالله علیه و آله و سلّم) عبور میکردند، درحالی که آن جناب اول سوره بقره را میخواند که میفرماید: «الم ذالِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ». از بین آن جمع برادر ابویاسر، حیّبن اخطب به آن جمع ملحق شد، و گفت: هیچ میدانید؟ به خدا سوگند من از محمَّد شنیدم که از جمله آنچه به وی وحی شده این را میخواند: «الم ذالِکَ الْکِتابْ» پرسیدند راستی تو خودت شنیدی؟ گفت: آری.
پس یهودیان نزد رسول خدا (صلّیالله علیه و آله و سلّم) شدند و گفتند: ای محمَّد یادت نیست که در ضمن آنچه به تو وحی شده میخواندی: «الم ذالِکَ الْکِتابُ»؟ فرمود: بلی درست است. گفتند: آیا جبرئیل این را از ناحیه خدا برایت آورده؟ فرمود: آری. گفتند: با اینکه خداوند قبل از تو هم انبیائی فرستاده، و ما سراغ نداریم که هیچ پیغمبری مدت سروری و مقدار عمر امتش را دانسته باشد غیر از تو که در این کلام خود از آن خبر میدهی؟ در همین بین حیّبن اخطب به عدّهای که همراهش بودند گفت: «الف» یک، و «لام» سی، و «میم» چهل، جمعاً میشود هفتادویک، و آیا شما میخواهید به دین پیغمبری درآیید که مدت سروریاش و عمر امتش مجموعاً هفتادویک سال است.
آنگاه رو کرد به رسول خدا (صلّیالله علیه و آله و سلّم) و گفت: ای محمَّد آیا غیر از «الم» حرف دیگری هم هست؟ فرمود: بله، پرسید: چیست؟ فرمود: «المص» حیبن اخطب گفت: (عجب) این از اولی سنگینتر طولانیتر است، چون «الف» یک و «لام» سی و «میم» چهل و «صاد» نود است که جمعاً صدوشصتویک میشود. ای محمَّد آیا غیر از این هم هست؟ رسول خدا (صلّیالله علیه و آله و سلّم) فرمود: بله، پرسید چیست؟ فرمود: «الر» گفت اینکه از آن دو سنگینتر و طولانیتر است، چون «الف» یک و «لام» سی و «راء» دویست است که جمعاً دویست وسی ویک میشود.
حال بگو ببینیم باز هم هست؟ فرمود: بله «المر» حیّ گفت این دیگر از آنها سنگینتر و بلندتر است «الف» یک و «لام» سی و «میم» چهل و «راء» دویست که جمعاً دویستو هفتادویک.
سپس حیّبن اخطب گفت: ای محمَّد امر تو بر ما مشتبه شد نمیدانیم دوران نبوتت کوتاه است یا بلند؟ آنگاه برخاستند که بروند برادر او ابویاسر به او و همراهانش از علمای یهود گفت نظر شما چیست؟ آیا به راستی همه این مدتها یعنی «71» و «161» و «231» و «271» را به محمَّد دادهاند که جمعاً هفتصدوسی وچهار سال باشد؟ آنها نیز گفتند: امر او برای ما مشتبه است.
راویان نامبرده معتقدند که آیات «هُوَ الَّذی أنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ اُمَ الْکِتابِ وَ اُخَرُ مُتَشابِهاتٌ…» در خصوص همین یهودیان نازل شده.
مؤلف: و نیز الدرالمنثور قریب به این مضمون از ابنمنذر، از ابنجریح نقل کرده. قمی هم نظیر آن را در تفسیر خود از پدرش از ابنرئاب، محمدبن قیس، از ابی جعفر (علیهالسلام) نقل کرده. و در این روایت نیامده که رسول خدا (صلّیالله علیه و آله و سلّم) هم حساب ابجد یهودیان و یا متشابه بودن حروف مقطعه را امضاء کرده باشد، خود یهودیان هم دلیلی برای گفته خود نیاوردهاند، در سابق هم گفتیم که آیات متشابه قرآن غیر از حروف مقطعهای است که در آغاز بعضی سورهها آمده.
و در معانی الاخبار به سند خود از جویریه از سفیان ثوری روایت آورده که گفت: من به جعفربن محمَّدبن علیبن الحسینبن ابی طالب (علیهمالسَّلام) عرضه داشتم یابن رسولالله (صلّیالله علیه و آله و سلّم) معنای این کلمات از کتاب خدای عزّوجلّ که میفرماید: «الم»، «المص»، «الر»، «المر»، «کهعص»، «طه»، «طس»، «طسم»، «یس»، «ص»، «حم»، «حمعسق»، «ق» و «ن» چیست؟
امام صادق (علیهالسلام) فرمود: اما «الم» که در اول سورة بقره است معنایش «اناالله الملک» است، یعنی منم الله سلطان. و اما «الم» که در اول سوره آل عمران است معنایش «اناالله المجید» است، یعنی منم خدای مجید. و معنای «المص» «اناالله المقتدر الصادق» است یعنی منم خدای مقتدر صادق. و معنای «الر» این است که «اناالله الرؤف»، منم خدای رؤوف. و معنای «المر» این است که منم خدای محیی و ممیت و رازق. و معنای «کهعص» این است که منم کافی و هادی و ولی و عالم و صادقالوعد. و «طه» خود یکی از اسماء رسول خدا است، و معنایش «یا طالب الحق الهادی الیه» است یعنی ای که طالب حق و هدایتکننده خلق به سوی آنی، و ما قرآن را به سویت نازل نکردیم که خود را از اندوه برای کفار به سختی و مشقت بیندازی بلکه فرستادیم تا به وسیله آن نیکبخت باشی.
و اما «طس» معنایش «اناالطالب المسیع» است، یعنی منم طالب شنوا. و اما «طسم» معنایش منم طالب شنوای مبدب و معید، و اما «یس» آن نیز یکی از اسماء رسول خدا (صلّیالله علیه و آله و سلّم) است، و معنایش «یا اَیُّهَاالسّامِعُ لِلْوَحْیِ وَ الْقُرانِ الْحَکیمِ اِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلینَ عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ= هان ای شنوای وحی و قرآن حکیم به درستی که تو قطعاً از فرستادگان خدایی که بر صراط مستقیم و مهیمن برآنی» است.
و اما «ص» نام چشمهای است که از زیر عرش میجوشد، و همین صاد بود که رسول خدا (صلّیالله علیه و آله و سلّم) در معراج از آن وضو گرفت، و جبرئیل روزی یکبار داخل آن میشود و در آن فرو میرود، و سپس بیرون آمده بال خود را تکان میدهد، و هیچ قطرهای از بالش نمیچکد و نمیپرد، مگر آنکه خدا از آن فرشتهای خلق میکند، تا او را تسبیح و تقدیس و تکبیر و حمد بگوید تا روز قیامت.
و اما «حم» معنایش حمید مجید است. و اما «حمعسق» معنایش حلیم، مثیب (ثواب دهنده) عالم، سمیع، قادر، قوی، است. و اما «ق» نام کوهی است که محیط به زمین است و سبزی آسمان هم از آن است، و به وسیله آن کوه است که خدا زمین را از اینکه اهلش را بلرزاند حفظ کرده. و اما «ن» نام نهری است در بهشت که خدای تعالی دستور داد منجمد شو، منجمد شد، و مداد گشت و به قلم فرمود: بنویس قلم هم در کتاب لوح محفوظ سطرگیری کرد، و آنچه که بود و تا قیامت خواهد بود همه را نوشت پس مداد از نور و قلم از نور و لوح هم لوحی از نور بود.
سفیان اضافه میکند سپس عرضه داشتم: یابن رسولالله! امر لوح و قلم و مداد را بیشتر برایم توضیح بده، و آنچه خدا به تو تعلیم داده تعلیمم ده. فرمود: یابن سعید اگر تو اهلیت برای پاسخ دادنم نداشتی جوابت را نمیدادم، پس (بدانکه) نون «ن» نام فرشتهای است که آن را به قلم که آن نیز فرشتهای است میدهد، و قلم هم به لوح که آن نیز فرشتهای است میدهد، و لوح هم به اسرافیل و اسرافیل به میکائیل و او به جبرئیل میدهد، و جبرئیل هم به انبیاء و رسولان خدا (صلواتالله علیهم). سفیان میگوید: آنگاه امام فرمود: بر خیز که بیش از این برایت خطری است.
مؤلف: ظاهر آنچه در این روایات آمده که غالب حروف مقطعه را به اسماء حسنای خدا معنا کرده، این است که این حروف از اسماء خدا گرفته شده، حال یا از اول آنها مانند «میم» که فرمود از ملک و مجید و مقتدر گرفته شده، و یا از وسط مانند «اتم» از الله و «یاء» از «ولیّ»، پس این حروف مقطعه اشاراتی هستند براساس رمز، که هریک به یکی از اسماء خدا اشاره میکنند، و این معنا از طرق اهل سنت از ابنعباس و ربیعبن انس و دیگران نیز روایت شده. ولی بر خواننده پوشیده نیست که رمز، اصولاً وقتی بکار برده میشود که گوینده نمیخواهد دیگران از آنچه او به مخاطب خود میفهماند سر در آورند، و به این منظور مطلب خود را با رمز به مخاطب میرساند تا هم مخاطبش بفهمد و هم دیگران نفهمند، و این اسماء حسنایی که در این روایت حروف مقطعه اوائل سورهها را رمز آن دانسته، اسمایی است که در بسیاری از موارد از کلام خدای تعالی به آنها یا بطور اجمال و یا بطور تفصیل، تصریح و اشاره شده با این حال دیگر هیچ فایدهای برای این رمزگویی تصور نمیشود.
پس باید برای این روایات به فرضی که صحیح باشد، و به راستی از معصوم (علیهالسلام) صادر شده باشد فکر وجه دیگری کرد، و آن این است که آن را حمل کنیم براینکه این حروف دلالت بر آن اسماء دارد، ولی نه به دلالت وضعی. در نتیجه رمزهایی خواهد بود که منظور و مراد آن بر ما پوشیده است، و به مرتبههایی از آن معانی دلالت دارد، که برای ما مجهول است، چون آن مراتب نامبرده دقیقتر و رقیقتر و بلندپایهتر از فهم ما است.
مؤید این توجیه تا اندازهای این است که یک حرف نظیر «میم» را در چند جا به چند معنای مختلف تفسیر کرده. و همچنین روایاتی که میگوید این حروف از حروف اسم اعظم است.
و اینکه داشت: «و اما قاف به معنای کوهی است محیط به زمین که سبزی آسمان از رنگ آن است …»، و نیز روایت قمی که در تفسیرش وارد شده، و نیز به چند طریق از طرق اهل سنت از ابنعباس و دیگران در این باره آمده، به نظر درست نمیرسد.
در بعضی از روایاتی که از ابنعباس نقل شده آمده: قاف کوهی است از زمرد، که محیط است بر دنیا، و دو طرف آسمان به آن چسبیده، و کوه نامبرده پایة آسمان است. و در بعضی دیگر آمده خدای تعالی کوهی خلق کرده به نام کوه قاف، که محیط بر اقیانوسها است، و آسمان دنیا روی آن قرار دارد و در آنجا هفت زمین و هفت دریا و هفت آسمان است.
و در بعضی از روایات ابنعباس آمده: خدا کوهی خلق کرده به نام قاف که محیط بر عالم است و رگ و ریشههایش تا ضخرهای که زمین روی آن قرار دارد فرو رفته، هر وقت خدا بخواهد یک شهر یا قریه را دستخوش زلزله سازد به آن کوه دستور میدهد تا آن ریشه از ریشههای خود را که در زیر آن قریه واقع شده حرکت دهد، و در نتیجه در آن قریه زلزله ایجاد کند، به همین جهت است که میبینیم در یک قریه زلزله میشود، و قریههای مجاورش تکان نمیخورد.
علت درست نبودن این حرف این است که خیلی شبیه به اسرائیلیات است، (که در بین روایات ما رخنه کرده). و اگر جملة «خداوند به وسیله آن زمین را از اینکه اهلش را بلرزاند جلوگیری میکند» نبود، ممکن بود به نوعی تأویل روایت را اینطور توجیه کنیم، که مراد از کوه محیط بر زمین کره هوا است.
و اما اینکه داشت «طه» و «یس» از اسماء رسول خدا (صلّیالله علیه و آله و سلّم) است، و تفسیری که برای این دو کلمه کرده بود، نیز باید به همان معنایی که ما دربارة کوه قاف کردیم حمل شود، همچنان که روایات بسیاری که از طرق عامه و خاصه وارد شده که «طه» و «یس» از اسماء رسول خدا (صلّیالله علیه و آله و سلّم) است، بر همین معنا حمل میشود.
و اما اینکه داشت «ن» نام نهری است که خدا آن را مداد کرد، و قلم به امر او با آن مداد بر لوح بنوشت، آنچه را بوده و تا قیامت خواهد بود. و نیز اینکه داشت: مداد و قلم و لوح از نورند. و اینکه داشت: مداد و قلم و لوح همه فرشتگانند، خود بهترین شاهد است بر اینکه آنچه از عرش و کرسی و لوح و قلم و نظائر آن در کلام خدای تعالی آمده، و آنچه که در کلام رسول خدا (صلّیالله علیه و آله و سلّم) و ائمه (علیهمالسلام) برایش تفسیر کردهاند، همه از باب تمثیل است، و منظور از این تعبیرها و بیانات نزدیک کردن معارف حقیقی است از افقی دور به افقی نزدیکتر به فهم مردم عامی، و خواستهاند یک امر غیر محسوس را به منزلة محسوس فرض نموده، آن وقت در بارهاش حرف بزنند.
و نیز در معانی الاخبار به سند خود از ابوبصیر از امام صادق (علیهالسلام) روایت کرده که فرمود: «الم» حروفی هستند از اسم اعظم خدا که تکه تکه آن در قرآن آورده شده، و رسول خدا (صلّیالله علیه و آله و سلّم) و امام میتوانند آنها را ترکیب نموده، اسم اعظم را درست کنند، آن وقت هرگاه با آن اسم اعظم دعا کنند مستجاب میشود.
مؤلف: این مضمون به چند طریق از اهل سنت از ابنعباس و غیره نیز روایت شده، و ما در تفسیر سوره اعراف آنجا که راجع به اسمای حسنی بحث کردیم، گفتیم که اسم اعظمی که اثری خاص به خود را دارد، از قبیل الفاظ نیست، و آنچه روایت دربارة آن وارد شده که ظاهرش این است که اسمی است مرکب از حروف لفظی، باید به نوعی تأویل که مناسب با آن روایت باشد تأویل گردد.
و نیز در همان کتاب به سند خود از محمدبن زیاد و محمدبن سیار از امام عسکری (علیهالسلام) روایت کرده که فرمود: قریش و یهود قرآن را تکذیب کردند و گفتند: سحری است آشکار که خود محمد درست کرده، و خدای تعالی در پاسخشان فرمود: «الم ذالِکَ الْکِتابُ» یعنی ای محمد این کتابی که ما بر تو نازل کردیم، از همین حروف الفباء است که شما نیز لغات خود را از آن ترکیب میکنید، (اگر الفبای شما 28 حرف است قرآن نیز 28 حرف است نه بیشتر)، پس شما هم اگر راست میگویید مثل آن را بیاورید، و سایر گواهان خود را هم با خود همدست کنید ـ تا آخر حدیث.
مؤلف: این حدیث از تفسیر امام عسکری نقل شده که سندش ضعیف است.
و در تفسیر قمی در روایات ابیالجارود از امام ابیجعفر (علیهالسلام) آمده که در تفسیر جملة «یَتَفَطَّرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَّ» فرمود: یعنی پاره پاره میشوند.
و در کتاب جوامعالجامع در ذیل جملة «وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فیالأرضِ» میگوید: امام صادق (علیهالسلام) فرمود: یعنی برای مؤمنین که در زمین هستند.
مؤلف: در مجمعالبیان از آن جناب روایتی به همین معنا آورده. و قمی هم آن را بدون آوردن نام آن جناب نقل کرده.
قیمت: 100 تومان